کتاب جالبیه با خوندن این کتاب با نگاه مورخین غربی(ویل دورانت) و تحلیل های اون ها نسبت به جوامع ، ادیان و فلسفه و. مشرق زمین و مغرب زمین آشنا میشیم.
و جالب تر اینکه در حین خوندن کتاب دچار شکاکی و بدبینی نسبت به ادیان شدم اما بعد از تفکر و تعمق در باب نگاه ویل دورانت به دین در طول تاریخ به اشتباه و عدم تفکیک او به جنبه های مثبت دین پی بردم.
اول این که دین تنظیم کننده جوامع در ابعاد مختلفی مثل اخلاق، معنویات و . بوده در طول تاریخ میشه به وضوح این رو دید اما آفتی که هر دین در طول تاریخ برای تمدن ها و ملل مختلف داشته است این بوده که مروجان دین و حکومت هایی که از دین حمایت میکردن پس از مدتی از دین به نفع منافع حکومتی خودشون استفاده میکردن.
که البته با انجام این چنین اقداماتی (سو استفاده از دین) موجب متزل شدن پایه های حکومت خودشون در دراز مدت می شده.
به نظر من دین در جامعه بشری در بعد فردی و بعد اجتماعی خودش بسیار بسیار میتونه مفید باشه(البته نه هر آیین و دین من درآوردی) اما وقتی وجهه اجتماعی دین حامی ت های حکومتی شد ودر یک کلام وجه اجتماعی دین با ت آغشته شد، در طولانی مدت موجب ضربه خوردن وجه دین و سست شدن پایه های حکومت دینی می شود.
پس به عقیده بنده ساختار حکومت فقط باید بر اساس روابط و قراردار های مشخص از جنس قانون بشری بنا شود و رابطه دین و ت باید به گونه ای تنظیم گردد که دین فقط در حوزه فردی حق عرض اندام داشته باشد و بتواند فعالیت های غیر ی اجتماعی خود را به اجرا گزارد آن هم تا حدی که به حقوق دیگر ادیان تعدی نکند.
بد نیست کمی هم از خود آقای ویل دورانت بدونیم:
ویلیام یک تابستان بهعنوان خبرنگار مبتدی برای نیویورک جورنال کار کرد ولی خود را شایستهٔ این کار مهیج نیافت و به شغل آرام تدریس زبانهای لاتینی و فرانسوی و انگلیسی و تدریس هندسه در ستنهال کالج در شهر ساوث اورینج واقع در نیوجرسی مشغول شد (۱۹۱۱–۱۹۰۷). در سال ۱۹۰۹ به مدرسهٔ دینی آنجا وارد شد ولی در سال ۱۹۱۱ به عللی که در کتاب انتقال شرح دادهاست از آنجا بیرون رفت. از این مدرسهٔ دینی به یک جهش، به حلقهٔ رادیکالترین طرفداران اصلاحات در نیویورک پیوست و در مدرسهٔ فرر مدرن مدیر و معلم و «طلبهٔ اول» گردید (۱۹۱۳–۱۹۱۱) و این آزمایشی بود در آموزش و پرورش مبتنی بر آزادی. در سال ۱۹۱۲، به خرج آلدن فریدمن، که با او دوست شده و توسعهٔ افق نظر او را به عهده گرفتهبود، اروپا را از کیلارنی ایرلند تا یالتا پیمود. در سال ۱۹۱۳ وارد دانشگاه کلمبیا شد و زیرنظر مورگن و کالکینس در زیستشناسی و زیر نظر وودبریج و دیویی در فلسفه آموزش دید. در ۱۹۱۷ دکترایش را گرفت و یک سال به تدریس فلسفه در آن دانشگاه مشغول شد. در ۱۹۲۱ به مدرسهٔ لیبرتمپل سازمان داد و آن را به مرکز پیشرفتهٔ جوانان تبدیل کرد. با موفقیتِ کتاب تاریخ فلسفه، کار تدریس را رها کرد و در سال ۱۹۲۷ متقاعد شد تا تمام عمر خود را وقف نوشتن تاریخ تمدن کند.
درباره این سایت